• خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • اسکرول بار

    ابزار هدایت به بالای صفحه

تفریحات به چه قیمتی؟!

11 دی 1393 توسط سرشار

امروز از طرف همسایه ها «مولودی» دعوت شدم و خوشحال بودم! هم حوصله مان سر رفته بود و هم جایی برای رفتن نبود.

از در بلوک که بیرون رفتم صدای کف و سوت و کل و تنبک و جیغ ها بلند بود .

سست شدم برای رفتن اما دلم نیامد این همه زحمت لباس پوشاندن به پسرک و خواب عصرگاهی بخشیدن به بابای پسرک و وعده بیرون رفتن به خودم را خراب کنم. گفتم فوقش گوشه ای را پیدا می کنم یک جایی که بچه ای همسن پسرمان باشد، بچه ام کمی دیگران را ببیند و وارد جمع شود …

وارد جمع شدیم ! دیدم بــــعله همه لباس عروسی هاشون رو پوشیدند حتی بچه ها … آرایش ها کرده اند و خلاصه جای من نبود آنجا … جوّ را نمی پسندیدم.

برایم جالب شد که چه همگی با هم ست کرده اند و قرمز پوشیده اند! یعنی اینقدر مهمونها هماهنگ آمده اند؟! دیدم نعخیر ربان های قرمز به سر بچه ها و به مچ خانومهاست … گفتم صبر کنم ببینم قضیه ی این رنگ چیست؟ و البته قیافه ام شده بود شبیه همان شکلک متعجب یاهو جان!

شروع کردند به خوندن و تنبک و سوت و اشعاری که هیچ خوشم نمی آمد … (دستها بالا بالا بالا بالا - میخواهیم بریم کربلا !!! ؛ این را که گفت احساس کردم برات همه مان را پس گرفتند اگر هم گرفته بودیم قبلا… )

وسط شعرها خانوم مجری گفت: لباس پوشها بیان وسط !!!

دیگه داشتم شاخ هم در میوردم! هفت هشت تا زن قرمزپوش ماسک میمون زده بودند به صورتهاشون . رقص کنان اومدن تو مجلس (رقص که چه عرض کنم - حرکات زشتی که نه میشود گفت و نه نوشت!)

یک عروسک زشتی هم داشتند که زیر پا می انداختند و روش پایین و بالا می پریدند.

از خانم بغل دستی که جویا شدم فهمیدم بــــعله اینجا محفل «عمرکشون»ست …

همه دست و جیغ و هورا و من بغضم گرفته بود از این همه بی حرمتی … از این همه جهالت …

یکی یکی ائمه را که می خواند احساس شرم می کردم … احساس بی آبرویی نزد پیامبر و دخترش … نزد حسین و علی اصغرش …

عمر وجودشان را زنده کردند و محفل تمام شد …

____

پانوشت اول : چندروز پیش با همسایه سر قضیه عمرکشون حرف می زدیم و من گفتم که نهی شده است است و خوشم نمی آید … برای همین به من نگفته بود رسم محفلشان چیست و با نام مولودی دعوت شدم …

پانوشت دوم : رهبر انقلاب در همین رابطه می‌فرمایند:«بعضی‌ها به نام شادکردن دل فاطمه‌زهرا، علیها‌السلام، این روزها و در این دوران ما کاری می‌کنند که انقلاب را که محصول مجاهدت فاطمه زهراست، در دنیا لنگ کنند! بعضی‌ها دارند به نام فاطمه زهرا، علیها‌السلام، این کار را می‌کنند.
در حالی که فاطمه‌زهرا، علیها‌السلام، راضی نیست. این همه زحمت برای این انقلاب کشیده شد. آن مرد الهی، آن وارث واقعی فاطمه‌زهرا، علیها‌السلام، در زمان ما، آن همه زحمت کشید. این جوان‌های پاک ما این‌جور رفتند خون‌هایشان را ریختند تا انقلاب را بتوانند عالم‌گیر کنند. آن وقت یک نفری که معلوم نیست تحت تأثیر کدام محرکی واقع شده، به نام شادکردن دل فاطمه‌ زهرا، کاری بکند که دشمنان حضرت فاطمه‌زهرا را شاد کند.»

منبع: دست نوشته های دخترم

 9 نظر

سیب ...

25 آذر 1393 توسط سرشار

از صورتش فقط یک بینی بیرون مانده بود. با یک دست چادرش را محکم بالای لبش چفت کرده بود! نمیخواست کسی صورتش را ببیند!
نشست کنار سنگ قبر. فاتحه ای فرستاد. بلند شد که برود … دست دیگرش‌ را از لای چادر بیرون آورد. می لرزید … یک سیب برداشت ، انداخت داخل کیسه اش .
رفت سراغ قبر بعدی …شاید هم سیب بعدی …
و این قصه ادامه دارد …
.
.
.
خوش به حال مرده های این قبر ها که میوه رسان بچه های این زنند!
.
.
.
از دست رفته هایمان را دریابیم … بلکه خیرمان به زنده های شهر هم برسد …

 7 نظر

از «پو»ی نیم وجبی تا اصغر دوست داشتنی!

02 آذر 1393 توسط سرشار

سکانس اول:

تقریبا ۱۱-۱۲ ساله میزند. نشسته است صندلی روبرو. چند دقیقه یکبار گوشی اش را سرک میکشد … اسمش را گذاشته نیکی! «پو» کوچولواش را میگویم.

پوشکش را عوض میکند.غذایش را میدهد. خلاصه که کلی مادر است برای پوی نیم وجبی اش!

سکانس دوم:

غذایش روی گاز به جلز بلز افتاده است. تازه عروس همسایه را می گویم. یک سر توی قابلمه می رود و یک توکه پا سر گوشی! گاهی هم که یادش بیاید برای نیم وجبی داخل شکمش آبی تکه نانی میفرستد!! خیلی سرش شلوغست . مدیر چند گروه واتساپ و وایبر و تلگرام است! کلی هم پیام نخوانده دارد!شوخی بردار که نیست! کلی مسئول است!!

سکانس سوم:

دومی دارد اولی را میجود! اولی دومی را لگد میزند… بچه های فامیل دور را می گویم. مادرشان یکی داد سر اولی میزند سه تا سر دومی … بعد هم زیر لب میگوید: آدمیزاد از جانش سیر باشد دو تا دوتا بچه بیاورد!

سکانس چهارم:

رفته است خواستگاری برای پسرش٬ یک دختر عقد کرده هم دارد٬ پسر بزرگترش تازه پدر شده است … دختر بزرگش هم مادر دو تا قد و نیمقد است …

دوست قدیمی ام را می گویم . چقدر دلم تنگ شده برای آنروز های پر از دغدغه مان. درس و مدرسه٬جنگ٬تظاهرات، اعلامیه ها، بمباران ٬سخنرانی های امام و کلی روزانه های پر از سکانس طلایی!

بگذریم داشتم ثبت سکانس میکردم !

و اما

سکانس آخر:

میگوید: بین چهار تا پسرم که شهید شدند، اصغرم چیز دیگری بود. برای من هم کار پسر ها را می کرد، هم کار دختر ها را. وقتی خانه بود، نمی گذاشت دست به سیاه وسفید بزنم .ظرف می شست، غذا می پخت .اگر نان نداشتیم ،خودش خمیر می کرد ،تنور روشن می کرد. خیلی کمک حالم بود. وقتی رفت جبهه ،همه می پرسیدند«چطور دلت آمد بفرستیش ؟» فقط به شان می گفتم « آدم چیزی رو که خیلی دوست داره ،باید در راه دوست بده»

———-

آخرنوشت:

+ مادر بودن خوبست٬ مادری کردن عالیست. اما مادر پو بودن کجا و مادر اصغر شدن کجا ! به کجا می رویم؟؟

 

راستی شما شبیه بازیگر کدام سکانسی؟

 11 نظر

قضاوت...

03 آبان 1393 توسط سرشار

گاهی از کار دنیا تعجب می کنم و در تحلیل رفتار آدمها گیر می کنم!!

تا یک هفته پیش موج راه می انداختند مبنی بر عدم قصاص راء.جیم ! حالا فریاد سر می دهند چرا عاملان اسید پاشی قصاص نمی شوند؟؟

چند وقت پیش یک مطلب مطالعه می کردم در باب اینکه ما در مکالماتمان از عباراتی مثل «دقیقا اطلاع ندارم، من در این زمینه مطالعات کافی نداشتم و…» خیلی کم استفاده می کنیم . در نتیجه در رویارویی با مسائل بیشتر هیجان مداریم تا مسئله مدار.

یعنی جوّ می دهیم به جای اینکه دنبال راه حل منطقی باشیم.کاش کمی فقط کمی! سبک زندگیمان، سبک نگاه کردمان، سبک کلاممان را تغییر می دادیم!!

 3 نظر

افلا تعقلون ؟!

30 مهر 1393 توسط سرشار

انسانیت در جای جای دنیا رنگ باخته است!

یک روز صحبت از کودکان بی دفاع غزه …
و روزی دیگر زنان بی دفاع کوبانی …
جنایات وحشیانه گروهک تروریستی داعش نقل محافل است و همه دنیا اعلام انزجار دارند از این کشت و کشتارهای بی منطق و رفتارهای وحشیانه …


و اما این روزها … بانوان اصفهانی!
روی سخنم با داعش صفتانیست که همین حوالی اند ! داعش صفتانی که این روزها امنیت را در شهر خوبم اصفهان برهم زده اند!
و

عده ای که از آب گل آلود ماهی می گیرند!


#اسیدپاشی# اخیر#ربطی# به# اسلام# امر به معروف# و# محجبه ها #ندارد .

لطفا کمی انسان باشیم … انسان گونه رفتار کنیم و انسان گونه به قضاوت بنشینیم !

 5 نظر

به لطف خدا و با نام او؛ سلام همسنگران

26 مهر 1393 توسط سرشار

مقدمه نوشت :

دخترم مدتیست  وارد نوع جدیدی از زندگی شده است! بعد از مدتها تلفن صبحگاهی (این هم از آن حرفهاست که جل الخالق دارد…)

دست آن کسانی که اسباب دورکاری را فراهم کرده اند درد نکند. البته یک پرانتز باز کنید: به امید اینکه اینها مقدمات پیشرفتش باشد ! حالا پرانتز را ببندید!

در توصیف مزایای دورکاری اش باید عرض کنم که :

۱- یخچال  آمده بغل دستش یا به نحوی خانوم رفته اند بغل یخچال !!

۲- سر و کله گرامیشان از اکسیژن هوا بهره برده است.

۳- آخر هفته خبری از لباسهای دودی اش نیست.  (ایضاً خوش به حال قبض برق و ماشین لباسشویی می شود)

۴- دیگر داماد گرامی مجبور نیست هربار  دو مدل کفش، یکی اداری و یکی مهمانی بخرد. (ایضاً شلوار،مانتو و غیره )

۵- صبح ها مجبور نیست هفتِ خروس خوان در اداره برای تقدیم اثر انگشت حاضر شود ! (ایضاً می تواند منتظر بماند تا با یک هشدار یا پیام یا تماس وغیره  از خواب مبارک تشریف بیاورد بیرون – البته این فقط یک فرضیه است وگرنه دختر  ما که چنین اخلاق هایی ندارد!!)

۶- این مزیت خودش ماجراها دارد . توفیقی که نصیب من شد تا دخترم لپ تاپ عهد بوقش را به اینترنت پرسرعت ( می نویسم پر سرعت که دلم خوش شود شما همان بی سرعت بخوانید) اتصالات دهد و این بدان معناست که اتصال دائم الآنلاین من و دختر مهندسمان برقرار گشت :)

القصه که خیلی دلم میخواست مسابقه واحد فرهنگی را شرکت کنم. کمی نابلد بودم و نیاز مبرم به حضور دائم چنین دختر خوبی! یک راهنمای سراپا گوووش!

 

بعدنوشت:

به نام او که کریم است و لطیف! به یمن حضور مجازی دخترم از کیلومترها فاصله و به بهانه ی شرکت در مسابقه ی مورد علاقه!!! شروع میکنم وب نگارهایم را از پشت سنگر مجازی !

الهی به امید تو!

(اسمایلی بوسیدن کیبورد و ورود به گود مجازی کوثرانه ها)  :)

یاحق

 13 نظر

جستجو

آرشیو مطالب

  • دی 1393 (2)
  • آذر 1393 (15)
  • آبان 1393 (10)
  • مهر 1393 (4)
  • بیشتر...

«هوالمحبوب»

_____________
همسنگر؛
وبلاگی است از جنس خاک
به وسعت آسمان
جهت نشر حرفهایی به لطافت باران
.
.
.
دوست داشته هایم را می سپارم اینجا ...

به سنگر مجازی من خوش آمدید
ـــــــــــــ
در تمامی مطالب سعی کرده ام از تحلیل ها و دست نوشته های شخصی ام استفاده کنم.
ـــــــــــــ
استفاده از مطالب با درج منبع مجازست. متشکرم
ـــــــــــــ

موضوعات

  • همه
  • خودنوشت ها
  • خاطره نوشت ها
  • بدون موضوع
  • حماسه عاشورا
    • نقش زنان در فرهنگ سازی حادثه عاشورا
      • در دهه شصت هجری قمری
      • در طول تاریخ
      • در عصر حاضر
روزشمار محرم عاشورا

آمار بازدیدکنندگان

  • امروز: 45
  • دیروز: 41
  • 7 روز قبل: 363
  • 1 ماه قبل: 469
  • کل بازدیدها: 10629

تصویر ثابت

دانشنامه عاشورا
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس