سیب ...
25 آذر 1393 توسط سرشار
از صورتش فقط یک بینی بیرون مانده بود. با یک دست چادرش را محکم بالای لبش چفت کرده بود! نمیخواست کسی صورتش را ببیند! نشست کنار سنگ قبر. فاتحه ای فرستاد. بلند شد که برود ... دست دیگرش را از لای چادر بیرون آورد. می لرزید ... یک سیب برداشت ، انداخت داخل کیس… بیشتر »